دیونه تو صفحات وبلاگ نویسندگان
دیروز در سایت بالاترین مطلبی خواندم با عنوان "فردا روز بزرگیه، شاید فردا کشته شویم"،
آمدم که بگویم زنده ام ولی خواهرم کشته شد... آمدم بگویم که خواهرم در دستان پدر مرد... آمدم بگویم که خواهرم آرزوهایی بزرگ داشت... آمدم بگویم که خواهرم که کشته شد سرش به تنش می ارزید... که مثل من دوست داشت روزی موهایش را به دست باد بسپارد ... که مثل من "فروغ" میخواند و دلش میخواست آزاد زندگی کند و برابر ... و دلش می خواست سرش را بالا بگیرد و بگوید:" ایرانیم"... و دلش می خواست روزی عاشق مردی شود که موهای آشفته دارد... و دلش می خواست دختری داشته باشد که گیسوانش را ببافد و برایش در گهواره لالایی بخواند... خواهرم مرد از بس که جان ندارد... خواهرم مرد از بس که ظلم پایانی ندارد... خواهرم مرد از بس که زندگی را دوست داشت... و خواهرم مرد از بس که مردم را عاشقانه دوست داشت... خواهر عزیزم، کاش وقت رفتن چشمانت را می بستی... آخر آخرین نگاهت جانم را می سوزاند... خواهرکم بخواب... آخرین خوابت شیرین... موضوع مطلب : پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
امکانات جانبی |
|